نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

كنایه از كسی است كه با نیرنگ و فریب از شخصی چیزی یاد بگیرد و اما نه به صورت كامل
در زمانهای گذشته، دختری شیطان و بازیگوش در شهری زندگی می‌كرد. آن دختر روزی ازدواج كرد و به خانه بخت رفت. زمانی كه این دختر در خانه‌ی پدرش زندگی می‌كرد تمام روز به دنبال بازیگوشی و تفریح بود و هرچه مادرش می‌گفت، دختر تو فردا صاحب خانه و زندگی خواهی شد باید خانه‌داری یاد بگیری، دختر گوش نمی‌داد و مسئولیت نمی‌پذیرفت.
هفته اول ازدواج عروس و داماد هرچه مادر عروس در جهیزیه گذاشته بود خوردند، و دو هفته بعد از آن هم به میهمانی و بازدید پدر و مادر دختر و پسر سپری شد. هفته سوم بعد از ازدواج بود كه داماد به دختر پیشنهاد داد برای شام پدر و مادرش را دعوت كنند. پسر حتی تأكید كرد تمام سعی‌ات را بكن می‌خواهم میهمانی آبرومندانه‌ای برگزار كنیم. غذاهای خوشمزه‌ای برای آنها بپز.
دختر كه چاره‌ای جز پذیرش نداشت، از روی ناچاری قبول كرد. تا داماد برای فرداشب پدر و مادرش را دعوت كند. مادر دختر در شهر دیگری زندگی می‌كرد و دختر نمی‌توانست از او كمك بگیرد. از دوستان و آشنایانش هم كسی در آن نزدیكی‌ها زندگی نمی‌كرد تا از او كمك بگیرد. خیلی فكر كرد، یادش آمد كه چند روز پیش پیرزنی را دید كه وارد خانه‌ی بغلی آنها شد.
دختر چادرش را سرش كرد و به در خانه‌ی همسایه رفت و در زد و دید همان پیرزنی كه قبلاً دیده بود، دم در ظاهر شد، دختر بعد از سلام و علیك و معرفی خود به پیرزن گفت: من خانه‌ی پدرم همیشه برای دو الی سه نفر غذا درست كرده‌ام و خیلی خوب از عهده‌ی آن برمی‌آمدم ولی امشب برای هشت تا ده نفر می‌خواهم غذا درست كنم آمده‌ام شما كمكم كنید و اندازه‌ی لازم مواد را برایم بگویید.
پیرزن با تجربه با همان چند كلام فهمید عروس جوان آشپزی بلد نیست، به همین دلیل خواست تمام مراحل آشپزی را به او یاد بدهد پرسید: چه می‌خواهی درست كنی؟ دختر گفت: شوهرم گفته پلو و خورشت فكر می‌كنم خورشت قیمه خوب باشد.
پیرزن شروع كرد به توضیح دادن و وزن مواد را هم یادآور می‌شد ولی دختر عجول نمی‌گذاشت جمله‌ی او تمام شود. سریع می‌گفت: خوب این را می‌دانم بعدش! پیرزن تمام مراحل درست كردن خورشت را پشت سر هم توضیح داد. با اینكه عروس دائم وسط حرفش می‌پرید و حرف او را قطع می‌كرد، طاقت آورد و هیچ نگفت. ولی وقتی موقع آموزش پلو شد این رفتار عروس حسابی زن را عصبانی كرد و گفت: خودت می‌دانی دیگر یك خشت خام هم روی غذا بگذار و درش را بگذار تا دم بكشد. عروس هم مثل قبل گفت: می‌دانم می‌دانم خداحافظی كرد و به خانه‌اش بازگشت.
عروس به خانه‌اش برگشت و بر طبق دستورات پیرزن همسایه همان مراحل را انجام داد و توانست قیمه‌ای درست كند و بعد پلو را درست كرد با اینكه از قبل ندیده بود و نشنیده بود كه كسی روی پلو خشت خام بگذارد ولی باز با خود گفت: باید مراحل را به ترتیب انجام دهم. با آماده شدن خورشت بوی خوبی در خانه پیچید و عروس با رضایت و غرور از كاری كه انجام داده بود منتظر میهمانانش شد.
شب كه شد همسرش از سر كار به خانه برگشت، سپس میهمانانش یكی پس از دیگری آمدند. عروس جوان با اعتماد به نفس از غذای خوش بویی كه درست كرده بود، بعد از اینكه ساعتی از حضور میهمانان گذشت اجازه خواست تا برود شام را آماده كند و سفره را پهن كند.
عروس وقتی وارد آشپزخانه شد اولین كاری كه كرد در قابلمه‌ی پلو را برداشت تا اول پلو را در دیس بكشد، وقتی در قابلمه را برداشت دید خشت خام در اثر بخار آب وارفته و تبدیل به گل شده و روی برنج را پوشانده و از شدت تعجب جیغ زد و از هوش رفت.
همه‌ی میهمانان با شنیدن صدای جیغ عروس به آشپزخانه رفتند و دیدند آنچه نباید می‌دیدند همه فهمیدند تازه عروس آشپزی بلد نبوده و از كسی دستور غذا را گرفته.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول